به گزارش صاحب نیوز به نقل از خبرما،حسین ایزدی / نوشتن درباره کسی که بیش از ده سال با او آشنا بوده ای و سالها مثل یک تکیه گاه به او تکیه کرده و در لحظههای حساس زندگی از او کمک گرفته و جز نگاه مهربان و لبخند برادرانه چیزی از او ندیده ای ساده نیست. این روزها بغض از گلویم جدا نمیشود و مهدی از نظرم کنار نمیرود. هم احساس میکنم برادری که تکیه گاهم بوده را از دست دادهام و هم در آتش حسرت میسوزم که چه زود بار خود را بست و برات شهادت را از ارباب خود گرفت. هنوز رفتن مهدی را باور نکردهام و هر روز از فراق او درد میکشم. این چند خط تنها از روی وظیفه و ادای دین به اوست، حقبقتا توان نوشتن نبود و این نوشته تنها گوشه ای کوچک از وسعت وجود آسمانی مهدی است.
پرده اول: حاج مهدی، طلبه ای کوشا
حاج مهدی ۱۳۸۲ وارد حوزه علمیه قم و مدرسه علمیه معصومیه (س) شد. مهدی طلبه ای کوشا و درس خوان بود. در طلبگی خود چیزی کم نمیگذاشت. مطالعه و مباحثههای مهدی منظم و با اشتیاق بود. شوق به دروس حوزوی در او به قدری بود که پس از فراگرفتن یک کتاب، به تدریس آن میپرداخت. مهدی کتابهای ادبیات عرب، آموزش عقاید آیت الله مصباح و بدایه الحکمه علامه طباطبایی (ره) را تدریس میکرد. چند سال در مدرسه معصومیه و موسسه جامع الثقلین تدریس رسمی داشت.
استاد درس خارج فقه مهدی میگفت تقریرات مهدی خیلی منظم و خوب است. میگفت اوائل گمان میکردم به خاطر مشغلههای کاری و فعالیتهای فرهنگی، نمیتواند خوب درس بخواند. بعد از مدتی که تقریرات خارج فقه خود را آورد، دیدم هم منظم و خوب است و هم نشان میدهد خوش فهم است و مطالب را خوب دریافت کرده است. استادمان خیلی به او امید بسته بود.
یک بُعد اساسی از ابعاد وجود مهدی طلبگی او است. مهدی در همهی عرصههای تبلیغ و تحقیق و تألیف و تهذیب و تحصیل فعال بود. ایام تبلیغ به سخنرانی در شهرهای مختلف و خصوصاً محلهی خودشان (تهرانسر) میرفت. در عرصهی تألیف چندین مقاله و چند جلد کتاب به نگارش درآورد. در تحصیل طلبه ای کوشا بود و در تهذیب آنقدر سرآمد بود که پایان و حسن ختام سلوک او نوشیدن شراب شهادت باشد.
مهدی هم در علم آموزی و هم در زندگی و رفاقت زیِّ طلبگی را به خوبی رعایت میکرد. با اینکه اهل بذله گویی و شوخی بود ولی هیچ وقت ادب را زیر پا نمیگذاشت، با شوخیهای خودش کسی را ناراحت نمیکرد. همیشه خنده به لب داشت ولی از وقار او چیزی کم نمیشد. در حجره وظایف هم حجره ای بودن را به خوبی انجام میداد. کارهای خودش را به دوش بقیه نمیانداخت. در تمیز کردن حجره، پخت و پز غذا و خلاصه کارهای مشترک کامل به وظیفه ش عمل میکرد. مهدی در زندگی مشترک، همسر مهربانی بود که از وظایف خود چیزی کم نمیگذاشت. مهدی ساده زیستی را به زندگی تجملاتی و دنیا زده ترجیح میداد و مانند یک طلبه ساده زندگی میکرد. در عین ساده زیستی همه آنچه وظایف یک همسر است برای همسر خود فراهم میکرد. نه اهل افراط بود نه تفریط.
پرده دوم: حاج مهدی و شهداء
حاج مهدی ارتباط روحی خاصی با شهداء داشت. از همان سال اول که وارد معصومیه (س) شد، در جلسات واحد شهداء شرکت میکرد و کم کم خودش یکی از اعضای اصلی واحد شد. بعد از اینکه بچههای سالهای بالاتر از مدرسه رفتن تا چند سال خودش مسئول واحد شهداء بود.
واحد شهداء جلسات هفتگی داشت. هر هفته یکی از رزمندههای قدیمی را دعوت میکردند و خاطراتی از جنگ و جبهه و ویژگیهای شهداء نقل میکرد. بعد هم زیارت عاشورا و روضه و پذیرایی. مهدی شروع کرد به تشکیل کتابخانه جامع آثار مربوط به شهداء. بعد از مدتی تقریباً بیشتر آثار در زمینه شهداء را جمع آوری کرده بود و سیستمی درست کرده بودند که طلبهها عضو کتابخانه شهداء میشدند و بصورت أمانی کتابها را میگرفتند و مطالعه میکردند. با این جلسات و کتابخانه و برگزاری اردوهای راهیان نور سعی میکرد فرهنگ جبهه و شهید و شهادت را بین طلبهها ترویج کند و خیلی هم موفق بود.
حاج مهدی با شهداء زندگی میکرد. با بعضی از شهداء ارتباط روحی خاصی پیدا کرده بود. اردوهای راهیان نور که میرفت خودش راوی هم بود. من فکر میکنم هر بار که مناطق جنگی میرفت و برای بچهها روضه میخواند، بین توسل حاجت اصلی ش گرفتن برات شهادت بود.
حاج مهدی خیلی با سلیقه و خوش ذوق بود. نگذاشت جلساتی که چند سال برای شهداء برگزار شده هدر برود. برای همین همه خاطرههایی که راویان طی این سالها در جلسات واحد شهداء روایت کرده بودند را پیاده کردند. بعد طی جلسات مباحثه ای با بچههای خوش فکر واحد شهداء، خاطراتی که دارای پیام خاص بود جدا کرد. بعد از این، خاطرات گزینش شده را با قلم خودش به نگارش درآورد و متناسب با هر خاطره که ویژگی خاصی از یک شهید را بیان میکرد، حدیث یا آیه ای از قرآن انتخاب میکرد و کنار خاطره میگذاشت تا مخاطب پیام دینی را با یک نمونه عینی و عملی ببیند و تأثیر بپذیرد. حاصل این کار شد کتاب (بچههای محلهی من و تو).
پرده سوم: حاج مهدی و ولایت مداری
یکی از شاخصههای اصلی حاج مهدی وظیفه گرایی و ولایت مداری بود. مهدی دقیقاً خودش را با قبله نمای ولایت تنظیم میکرد. واقعاً این را در همهی ابعاد زندگی مهدی میتوان مشاهده کرد و نشان داد. مهدی برای خدمت نظام اسلامی طلبه شد.
وقتی حضرت آقا مباحث جنبش نرم افزاری و تولید علم را مطرح کردند، مهدی سریع با دفتر جنبش نرم افزاری معصومیه ارتباط جدی گرفت. همه دورهها را شرکت کرد. به این نتیجه رسیده بود که آقا از یک طلبه انقلابی تولید علم میخواهد. سعی میکرد بیشتر با این مباحث آشنا شود. حتی با اینکه خودش مسئول واحد شهداء بود و خیلی هم سرش شلوغ بود، ولی در تمام کارهای اجرایی و مدیریتی دفتر جنبش نرم افزاری به ما کمک میکرد. بعد از مدتی جزء حلقه اصلی دفتر شد. برگزاری نشستها و دورههای آموزشی و همایشها همه با حضور و نقش محوری حاج مهدی برگزار میشد. واقعاً در بعض از مقاطع اگر مهدی نبود، من نمیتوانستم خیلی از کارهای دفتر جنبش را انجام دهم.
سال ۸۸ و با پیش آمدن فتنه بعد از انتخابات تقریباً هر شب با هم میرفتیم تهران. احساس خطر کرده بود. حس میکرد آقا تنهاست و باید وسط میدان و در صحنه بود. هر شب میرفتیم محلهای اصلی درگیریها و به نیروهای بسیجی و مردمی در صحنه کمک میکرد. واقعاً از اینکه یک عده به بهانه تقلب، تصمیم گرفتند پایههای نظام را متزلزل کنند و به رهبری لطمه بزنند، خونش به جوش آمده بود. با اینکه خیلی راحت میشد داخل حجره بماند و حداگثر غصه بخورد، خودش را به وسط صحنه رساند. با اینکه آن شبها واقعاً خطر جدی بود و اراذل و اوباش از کشتن کسی ترس نداشتند.
سال ۹۲ و مذاکرات هسته ای. مرور خاطرات این بخش خیلی تلخ است. حاج مهدی طی فرآیندی با عمق فاجعه ای که داشت پیش میآمد، آشنا شد. زنگ زد به من، گفت: حسین باید کاری کرد. قضیه خیلی خطرناکه. نمیشه فقط نگاه کرد. من یک متن آماده کردم، می تونی این رو چاپ کنی؟ گفتم حاجی فایل رو بفرست یه کاری میکنیم انشالله. تهیه این متن خودش داستانی داره که بماند. بالاخره بعد کلی جستجو راهی برای چاپ این جزوه پیدا کردیم. اسمش شد: (نقد و بررسی توافقنامه ژنو). تقریباً اولین نقد بر توافقنامه ژنو بود. بعداً در مصاحبهی یکی از اعضای تیم هسته ای زمان روحانی دیدم که گفته بود به نظر من این جزوه بهترین نقد بر توافقنامه بود. پولی برای چاپ نداشتیم ولی با دست خالی و لطف خدا طی سه ماه حدود ۲۳ هزار نسخه از این کتاب چاپ کردیم. فایل pdf را هم روی سایتها و خبرگزاریها گذاشتیم. فقط یکی از سایتهای خبری گفت که بیش از ۱۰ هزار تا دانلود داشته. اخلاص مهدی برکت عجیبی داشت.
بعد از این کتاب شروع کردیم به برگزاری دورههای آموزشی نقد توافقنامه برای طلاب که به عنوان مُبَلِغ به مساجد و دانشگاهها بروند. مهدی همهی وقتش را گذاشت تا حدود ۲۵ نفر از بین دهها نفری که در دورهها شرکت کردند، تربیت کرد. فقط طی دو ماه. با یک برنامه ریزی بچهها را به شهرهای مختلف میفرستاد.
این روزها همهی فکر و ذکرش آقا و خون شهداء و عزت ایران و انقلاب بود. واقعاً با همهی وجود نگران مذاکرات بود. مهدی احساس میکرد یک عده که خستهی از مبارزه شدند و عمق راهبردی نگاه امام و آقا را متوجه نمیشوند، اسم شیطان بزرگ را به جامعه جهانی و اسم ارتباط با امریکا را به تعامل سازنده با دنیا تغییر دادهاند. مهدی خیلی با غیرت بود. تحمل دیدن این شرایط را نداشت. بعد از کتاب نقد ژنو، کتاب (عقب نشینی ممنوع) را نوشت. این کتاب شامل صحبتهای آقا در دو سال اخیر پیرامون مذاکرات هسته ای بود. برخی ساده لوحانه و برخی مغرضانه با استناد به چند جمله حمایت آقا از تیم مذاکراه کننده این را به معنای موافقت آقا با همه مفاد و روند مذاکرات میدانستند و همه مذاکرات و نتایج آن را به حساب آقا میگذاشتند. مهدی گفت باید به مردم نشان داد که نگاه آقا واقعاً چیست. نباید بصورت گزینشی با صحبتهای آقا برخورد کرد. این تحرف آقا است.
اما از همه اینها مهمتر کتاب (راز آنچه مرقوم داشتهاند…) بود. مهدی میگفت می خوام کتابی بنویسم که متن درسی بشه و همه ببینند که در این مذاکرات چه فجایعی رخ داد. می خوام کتابی بنویسم که در تاریخ سیاسی کشور بمونه. حالا چه مذاکرات به نتیجه برسه یا نرسه. حدود یک سال شبانه روزی روی این کتاب وقت گذاشت. وقتی تمام شد، گفت حسین تازه نفس راحتی کشیدم و احساس میکنم وظیفه ای که گردنم بود را انجام دادم.
بعد از این کتاب بیشتر از قبل شناخته شده بود و هر شب یک استان دعوت میشد برای نقد و بررسی روند و محتوای مذاکرات. تا اینکه در سفر به کردستان این حادثه تلخ پیش آمد…
پرده چهارم: حاج مهدی و اهل بیت (ع)
حاج مهدی مداح اهل بیت (ع) بود. یک روز بهم گفت با خودم نیت کردم حتی اگر روزی مداح معروفی هم شدم، اما اگر برای جلسهی روضه ای که فقط یک نفر مخاطب و مستمع داشت هم دعوت شدم، نه نگم و برای همون یک نفر هم روضه بخونم. صدای مهدی هنوز در گوش بچهها است. حزن و سوز خاصی در صدای مهدی بود. گاهی که بین جلسات روضه فاصله میافتاد، به بچهها میگفتم دلم برای صدای مهدی تنگ شده.
مهدی خیلی به مقولهی هیئت توجه داشت. برای همین به هیئت طراز انقلاب و مورد نظر آقا خیلی فکر میکرد. خودش در تهرانسر هیئت مکتب الشهداء تأسیس کرد. بعد از مدتی حس کرد یکی از ارکان هیئت خوب، شعر خوب است. شروع کرد به تأسیس سایت جامع اشعار آئینی. مهدی میگفت باید شعر خوب را شناسایی کرد و در اختیار مداحها قرار داد. مداحها باید با منبع شعر خوب در ارتباط باشند تا محتوای جلسات ارتقاء پیدا کند. سایت حسینیه محصول همین دغدغه بود. من شاهد زحمات شبانه روزی مهدی برای راه اندازی این سایت بودم. بعد سراغ حاج علی اکبر لطیفیان یکی از معروفترین و بهترین شعرای آئینی کشور رفت. شاعری که آقا درباره برخی شعرهای او گفته بودند، چیزی که ما از شعر آئینی انتظار داشتیم در اشعار ایشان بود. حاج منصور ارضی هم بیشتر شعرای لطیفیان را میخواند. لطیفیان که خیلی متواضع و عاشق گمنامی و شناخته نشدن بود از هر کاری که باعث شود، بیشتر در معرض دید باشد فرار میکند. بالاخره مهدی راضی ش کرد که برای او سایت راه اندازی کند و همه اشعارش را در یکجا تجمیع کند. اسم سایت شد (روضه).
بعد از مدت کوتاهی سایت حسینیه و سایت روضه به پربازدید ترین سایتهای اشعار آئینی کشور تبدیل شدند ولی کسی نمیدانست که اینها اثر اخلاص حاج مهدی مطلبی است.
پرده پنجم: اخلاق و منش حاج مهدی
اخلاص، یکی از مهمترین ویژگیهای مهدی بود. مهدی کارهای خوب خود را از دیگران پنهان میکرد. با اینکه کارهای بزرگی در عرصهی فرهنگی انجام میداد ولی نام و نشانی از خود برجای نمیگذاشت. کسی از مهدی (من) نمیشنید. (منیَّت) در کارهای او جایی نداشت. روزی که به دست آیت الله مصباح یزدی معمم شد و به لباس مقدس روحانیت درآمد، به رسم یادبود همه طلبههایی که آن روز معمم شده بودند دور آیت الله مصباح حلقه زدند تا عکس بگیرند. همه دوست داشتند خود را به ایشان نزدیک تر کنند و به عکس با آیت الله افتخار کنند. یکی از بچهها میگفت دیدم مهدی آخر صف دور از نگاه دوربینها ایستاده و هیچ تلاشی برای بودن در عکس یا نزدیک تر شدن به آیت الله نمیکند. اساساً علاقه ای به دیده شدن و مطرح شدن نداشت.
تواضع مهدی از اخلاص او سرچشمه گرفته بود. مهدی واقعاً متواضع بود و خود را از دیگران بالاتر نمیدانست. با دیگران با افتادگی و محبت رفتار میکرد. حتی با کسانی که آشنایی طولانی نداشت گونه ای رفتار میکرد که طرف مقابل احساس میکرد سالهاست مهدی را میشناسد.
کمک به دیگران شاید وجه مشترک خاطره رفقا از مهدی باشد. مهدی برای همهی ما تکیه گاه بود. مهدی رفیقی واقعی بود. ما در کارهای روزمره زندگی تا فعالیتهای سیاسی و اجتماعی به مهدی تکیه میکردیم. حالت و نسبت مهدی با بچهها به گونه ای بود که به راحتی میتوانستی مشکلات خود را با او در میان بگذاری و اعتماد داشته باشی که در حل مشکل تو از هیچ تلاشی فروگذار نمیکند. در روایتی از معصوم (ع) به این مضمون آمده است که بهترین مردم کسی است که خیر او بیشتر به دیگران برسد. مهدی انصافاً برادر و رفیقی خیر رسان بود. سال گذشته تصادف سنگینی کردم و نصف ماشین جمع شد. منزل ما هم بسیار دور بود و بدون وسیله نقلیه رفت و آمد تا داخل شهر و رفتن به کلاسها دشوار بود. مهدی خبر شد. زمستان بود و سرمای قم هم شدید. ماشینش را به من داد و گفت تا ماشینت از تعمیرگاه بیاد، این دستت باشه. گفتم خودت چی؟ گفت: موتور دارم، این دو هفته با موتور میرم و میام.
یکی از رفقا تعبیر خوبی داشت، میگفت جای خالی مهدی را از این به بعد زیاد حس میکنیم. چون تا کاری پیش میآمد، اولین گزینه و کسی که به ذهن میرسید، مهدی بود. اول میگفتیم بگذار به مهدی بگویم ببینم فلان کار را چه کنم. همه به او تکیه میکردیم. یکی از علتها هم این بود که هیچ وقت خوبیهای خود را به روی ما نمیآورد. هیچ وقت گلایه نمیکرد و ناراحت نمیشد که چرا اینقدر سر من کار میریزید. روی باز و گشادهی مهدی به همه این جسارت را میداد که به او تکیه کنند.
توکل به خدا، مهدی خیلی خوب بلد بود توکل کند. چند سال پیش برای مهدی مشکل بسیار پیچیده ای بوجود آمد که فقط چند نفر خبر داشتیم. هر کسی غیر از مهدی در چنین شرایط بسیار سختی قرار میگرفت قطعاً یا دچار مشکلات روحی میشد یا جا میزد و شانه از زیر بار مسئولیت خالی میکرد. ولی مهدی با آرامش و طمأنینه با استحکام و اطمینان به خدا ایستاد و بعد از دو سال مقاومت از دوران سخت مشکل عبور کرد.
گشاده رویی و خوش اخلاقی، وقتی مهدی را میدیدیم با خنده ای که همیشه بر لب داشت، انسان آرامش میگرفت. بودن با مهدی لذت بخش بود. وقتی در جمعی وارد میشد همه نشاط و شادابی میگرفتند. مهدی با کسی بد خلقی نمیکرد و ناراحتیاش را بروز نمیداد. ناراحتی و حزن مهدی در قلب او بود و کمتر پیش میآمد که در چهرهی او آثار غم و غصه پیدا باشد.
وظیفه مداری، مهدی وقتی در موضوعی تشخیص میداد وظیفه ای برای او متعین است، دیگر لحظه ای درنگ نمیکرد و منتظر کسی هم نمیماند، اگر کسی به کمک میآمد که هیچ، اگر هم نه خودش یک تنه کار را به پیش میبرد. من مصداقهای عجیبی از این وظیفه مداری ها در ذهن دارم. یکبار برای پذیرش مسئولیتی در دوران تحصیل در مدرسه معصومیه (س) بین دوستان بحث شد. کسی زیر بار آن مسئولیت نمیرفت و اتفاقاً همه روی مهدی اجماع داشتند، اما او هم قبول نمیکرد. وقتی دید همه اصرار و اتفاق دارند، چند لحظه ناپدید شد، رفت در گوشه ای خلوت و توسل کرد، بعد از مدتی برگشت، گفت بچهها قبول کردم. در خلوت خود به وظیفه رسید و محکم پای آن ایستاد.
پرده آخر: عروج حاج مهدی
مدتها بود آروزی رفتن به سامرا و زینبیه را داشت، ولی جور نمیشد. تا اینکه در این روزهای آخر کارش هماهنگ شد. خیلی بی تاب و با شوق برای رفتن بود. هر روز صبح ورزشهای سخت انجام میداد و کار جدی برای مکالمه عربی میکرد.
به یکی از بچهها پیام داده بود:
سلام دنیای بدی شده… همه دارن تو گل و لای دنیا فرو میرن… گل بدبو و چسبنده ای که دیگه ازت جدا شدنی نیست. اینجا کسی به فکر آسمون نیست…. رضا جان دلم آسمون میخواد… آسمون سامرا….
برای آقا هم دلواپس بود. هر از چندی پیامک میداد و میگفت باید کاری کرد و آقا تنهاست. یکی از این پیامها این بود:
بچهها آقا خیلی غریبه، خصوصاً نائبش که این روزها خیلی دلخونه. برای تعجیل در فرج آقا و تسلی دل نائبش و برای افزایش بصیرت مردم نسبت به فتنهی هسته ای دعا و کار کنیم.
حاج مهدی سالها دنبال شهادت بود و بالاخره به خواستهاش رسید. استاد لطیفیان برای حاج مهدی این دو بیت را سرود:
به سمت مناجات کشاندند تو را
چه زود سر سفره نشاندند تو را
میخواستی از جنس شهیدان باشی…
به خواستهات خوب رساندند تو را
حاج مهدی عمری توسل بر آستان أهل بیت (ع) داشت و بالاخره برات شهادت را گرفت. چند روز پیش یکی از رفقا خوابش دیده بود که بالای مجلسی کنار حضرت آقا نشسته. گفته بود حاج مهدی چی شد که این طوری شدی و به این درجات رسیدی؟ حاج مهدی گفته بود: حضرت زهرا (س) دستم رو گرفت.
حاج مهدی عمری با شهداء مأنوس بود و بالاخره رفتنش با شهداء همراه شد. هیچ چیز در دنیا اتفاقی نیست. اتفاقی نیست که حاج مهدی با شهدای غواص همراه شد. حاج مهدی را در خواب دیدند که با لباس احرام بود و دست راستش رو بر سینه گذاشته بود و با نیم نگاهی به عقب گفته بود: اینجا چه خبره؟ صد و هفتاد هشتاد شهید اومدن استقبال من.
اتفاقی نیست که مهدی با شهدا رفت و در کنار شهدای گمنام هم دفن شد. هیچ چیز در این عالم اتفاقی نیست. عمری سوختن برای ولایت نتیجه ای غیر از شهادت ندارد. داداش مهدی من شهادتت مبارک.
شهید مطلبی چشم انتظارم دستم رو بگیری و قدم به قدم در راه ولایت تا شهادت ببری. در راه مانده رو چشم انتظار نگذار…..