صدای بیل و کلنگ بسیجیها از داخل کانال شنیده میشد. آنان زیر رگبار گلوله و ترکش خمپارههای دشمن، سعي داشتند طول کانال را افزایش دهند. گه گاه موج انفجار و ترکش گلولههای توپی که اطراف کانال منفجر میشه، رزمندهای را به شهادت میرساند.
بلدوزرها جلوتر از کانال سعی داشتند سد خاکی بلندی ایجاد کنند، اما آتش سنگین نیروهای عراقی مستقر در ارتفاع اجازه پیشروی به غول آهنی نمیداد. با مجروح شدن راننده بلدوزر، رزمنده دیگری جای او را گرفت. دیدهبان با بیسیم به توپخانه خودی گرا دادند از آنها تقاضای آتش کردند. در محل بریدگی خاکریز تعدادی از رزمندگان تلاش میکردند تا با آر.پی.جی، تفنگهای چهار لول دشمن را ساکت کنند. تسلط دشمن از ارتفاع معروف به یال شهدا، پیشروی نیروهای تیپ امام موسی (علیه السلام) را کند کرده بود. حاج مهدی خوب میدانست که اگر دو سر خاکریز در جلوی ارتفاع به یکدیگر وصل شود، ارتباط نیروهای عراقی مستقر در ارتفاع و دشت قطع خواهد شد؛ به همین دلیل دستور داد تا با تمام قوا خاکریز شرق وغرب یال به یکدیگر متصل شود. نزدیک ظهر بود که با بود که با رشادت رزمندگان، خاکریز مورد نظر، به دورِ، یال حصار بلندی کشید. ساعتی بعد با تنگتر شدن حلقه محاصره، نیروهای عراق وحشت زده سلاحهای خود را زمین گذاشتند و تسلیم بسیجیان شدند. حاج مهدی کنار خودروی جیپ ایستاده بود و از پای تپه به آن صحنه نگاه میکرد. سربازان افسران و درجهداران عراقی، دستهای خود را پشت سر برده بودند و دریک صف پیش میآمدند. با برنامهریزی، شجاعت و تدبیر فرمانده تیپ امام موسی (علیه السلام) ارتفاع مهم یال شهدا در منطقه میمیک به تصرف رزمندگان درآمد.
حاج مهدی که به فکر حفظ تپه بود، دوربینش را به روی تجهیزات عراقیها حرکت داد. بعد به سمت دشت چرخاند. از دور آرایش نظامی عراقیها را به خوبی میدید. آنها به سمت یال پیش میآمدند وجود آن همه سلاح سبک و سنگین در بالای یال خطرناک بود. برای همین، دستور داد تا به سرعت آنها را به پایین منتقل کنند. بیشتر نگران ضد حمله دشمن بود. نقشه روی صندلی خود روی خود را برداشت و با دوستانش موقعیت دشت و یال را بررسی کرد. تصمیم گرفتند با تقسیم نیروها در سراسر خاکریز اجازه پیشروی به آنها ندهند. فرماندهان به سرعت دستههای خود را جمع کردند وبه محلهای تعین شده بردند. مهدی سوار جیپ شد و برای سازماندهی بهتر و تقویت روحی رزمندگان، شرق و غرب خاکریز را طی کرد.
چیزی نگذشت که سر و کله تانکهای و نیروهای پیاده عراقی برای پس گرفتن ارتفاع یال شهدا نمایان شد. پس از ساعتی آرامش نسبی، دوباره تبادل آتش آغاز شد. این بار نیروهای عراقی با تمام قوا خاکریز را هدف قرار داده بودند.
ترکش توپ و خمپاره تن خاکریز را سوراخ سوراخ میکرد و رزمندگان به نوبت از پا میافتادند. آمبولانسها در پشت خط به سرعت رفت و آمد میکردند. ماندن در پشت خاکریز، رزمندگان را درتنگنای خطرناکی قرار میداد. حاج مهدی با نگرانی به فکر چاره افتاد. دوربینش را برداشت و بیمهابا از خاکریز بالا رفت و به نحوه پیشروی دشمن دقت کرد. تصمیم گرفت با گروهی کم از نیروهای خودی، برای شکستن تمرکز آتش دشمن به دشت برود و روبه روی دشمن بجنگد. از خاکریز پایین آمد و نقشهاش را با سایر فرماندهان و همرزمانش در میان گذاشت از آنان خواست تا به هیچ قیمتی اجازه سقوط خاکریز را ندهند. یکی از دوستانش از او خواست تا به جای او به دشت برود، اما حاج مهدی نپذیرفت و با یاران قدیمی اش وداع کرد.
همه میدانستند که حاج مهدی آن روز حال وهوای دیگری دارد. بعد از نماز صبح، بیش از اوقات دیگر قرآن خواند و گریه کرد و ملتمسانه از رزمندگان دور برش حلالیت طلبید.
عصر بود. خورشید در افق به خون نشسته وغبار آلود، خسته و از پا افتاده پایین میرفت. نیروهای عراقی که دیگر توان مقابله نداشتند، برای تجدید قوا به عقب برمیگشتند. تعدادی از رزمندگان، پیکر شهدا و مجروحان را به سمت آمبولانسها حمل میکردند. کسی از فرمانده تیپ خبری نداشت. یاریگری که همیشه در لحظات سخت جبهه از راه میرسید و با کلام گرمش به همه روحیه میداد، پس از آن عملیات دیگر کسی او را ندید. همه میدانستند که حاج مهدی خیال پرواز داشت. همه میدانستند پرندهای به اوج پرواز او نمیرسید. همه می دانستند که حاج مهدی به آرزویش رسیده است.
پرنده آسمان میمیک – براساس زندگی شهید مهدی میرزایی – تدوین حمید نوایی لواسانی ص 77