به گزارش فرهنگ و هنر صاحب نيوز: فقدان مشروعیت، نداشتن پایگاه مردمی، تجربه حکومت مصدق، نظم حاکم برسیاست بینالملل و جنگ سرد، ایران را به یک کشور وابسته به کشورهای سرمایه داری خصوصا آمریکا تبدیل کرد. این وابستگی بهحدی افراطی بود که خود کارگزاران رژیم طاغوت، دکترین اجرا شده توسط محمد رضاشاه را در سیاست خارجی تبعیت کامل از دستورات آمریکا و انگلیس تعریف کردهاند.
هالیدی در تعریف سیاست خارجی و ماهیت رژیم شاه نیز معتقد است که؛ دولت ایران به میزان زیاد وابسته حمایتی است که آمریکا و دنیای پیشرفته سرمایهداری به طور کامل دریافت میکند. منظور از وابستگی، مفهوم عام آن است، وابستگیای که درطول تاریخ سیاسی شاه، از وی عنصری تابع سیاستهای جهان سرمایهداری ساخت. روی کارآمدن شاه با حمایت آمریکاییان وانگلیسیها بعد از سقوط پدرش، حمایت آمریکا از رژیم طاغوت در مورد خروج نیروهای شوروی از ایران، تحمیل نخست وزیران متعدد، ازسوی آمریکا و انگلیس به محمدرضا خصوصا درایام بحرانی مانند؛ تحمیل رزمآرا هنگام بحران ملی شدن صنعت نفت، کودتای 28 مرداد 1332و بازگرداندن شاه از ایران گریخته؛ به اریکه قدرت، تحمیل نخست وزیری امینی هنگام بحرانهای سیاسی و اقتصادی درآخرین سالهای دهه 30، اجرای دکترین کندی درمورد اصلاحات با عنوان انقلاب سفید، اجرای دکترین نیکسون و ژاندارمی منطقه و ایجاد تزلزل در ارکان نظام شاه با اعلام دکترین حقوق بشر کارتر، همه ادله کافی از وابستگی شاه بود.
مجموعه حمایتهای آمریکا از شاه، وی را به عنصری افراطی و وفادار و متشکر از الطاف آمریکا تبدیل کرده بود. به قول ژنرال هایزر: فکر نمیکنم کسی شاه را بشناسد و احترام و وفاداری او را نسبت به آمریکا مورد شک و تردید قرار دهد. وی دلیل این وفاداری را کمک آمریکاییان در بازگرداندن شاه روی تخت طاووس وهدایت آمریکاییان در سال 1960 در برنامه کندی میداند. وابستگی روانی شاه به آمریکاییان از او شخصیتی بسیار رقتانگیز ساخت که هنگام بروز انقلاب همه ابتکار عمل را از دست داد و سخت منتظر حمایتهای خارجی بود.
پرویز راجی سفیر وقت شاه در انگلیس، از این همه وابستگی احساس میکند که غرور ملیاش خدشهدار شده است. وی مینویسد: همه کسانی که شبیه من در اردوگاه شاه قرار دارند، چگونه میتوانیم مدعی داشتن غرور ملی باشیم؛ درحالیکه از مردم مملکت بریدهایم و با عجز و لابه از این کشورهای غربی تقاضای حمایت از خود داریم؟ وی علت این دریوزگی را دراین میبیند که در رژیمی که وابستگی کامل به غرب، ارکان اصلی موجودیتش را تشکیل میدهد، ما نیز به حالتی درآمدهایم که اعتقاد خارج از اندازه به قدرت و توانایی متحدان اروپایی وآمریکایی خود پیدا کردهایم. شاه از لحاظ روانی، در حیطه سلطه پدری خشن ومستبد رشد کرده بود و به این دلیل اتکا به نفس در وجودش رشد نکرده بود. او در زندگی خصوصی خود به اشرف، اعلم، فردوست و افراد دیگری تکیه میکرد که با از صحنه خارج شدن یا مرگ آنها، شخصیتش دچار تزلزل میشد. نکته دیگری که نویسندگان از لحاظ روانشناسی به آن نپرداختهاند؛ شخصیت غرب زده محمدرضا شاه بود که از وی شخصیتی ضعیف و ناخودباور ساخت. در مجموع عوامل سیاسی فقدان مشروعیت، نظام بینالملل و غربزدگی محمدرضا، موجب اتکای بیش از اندازه شاه به غرب شد.
محمدرضا در خانوادهای متولد شد و رشد یافت که سخت شیفته غرب بود. پدرش رضاشاه معتقد بود جبران عقبافتادگی ایران در پیروی از غرب است. او در ابتدا لباسهای سنتی را از بین برد و لباس غربی، کلاه پهلوی و کلاه لگنی را با سرنیزه به تن مردم کرد. وی حجاب را با ایجاد رعب و وحشت از زن مسلمان ربود تا زنان ایران به سبک غربیها لباس بپوشند. این برداشت سطحی از فرهنگ غرب در سراسر زندگی رضاشاه ریشه کرده بود. رضا شاه، محمد رضا را درهفت سالگی به یک زن فرانسوی به نام خانم ارفع سپرد تا او را تربیت کند. خانم ارفع فرانسویالاصل بود که با یکی از ارفعالدولهها ازدواج کرده وبه ایران آمده بود وبه همین جهت فامیل ارفع را برای خود برگزیده بود. خانم ارفع به مدت 6 سال یعنی تا سال 1310 که محمد رضا به سوئیس رفت فعال مایشاء ساختمان ولیعهد بود و بر رفتار او نظارت مستقیم و تقریبا دایمی داشت.
رضا شاه دخالت دیگران را در امور ولیعهد منع میکرد ومعتقد بود که خانم ارفع بهتر میتواند در تعلیم وتربیت ولیعهد موثر باشد. شاه نیز به تاثیر خانم ارفع روی شخصیت خودش چنین اعتراف میکند: من یک معلم فرانسوی داشتم که سرگذشت فرانسه را برایم روایت میکرد و این امر مسلما آثاری در من به جا گذاشت، زیرا من به شکلی هیجانآلود مدافع فرانسه بودم. عجیب این است که شاه نیز به نوبه خود ولیعهدش را برای تربیت به یک زن فرانسوی دیگر به نام مادموزل “ژوئل” سپرد.
او زنی بود «از نظر اخلاقی کثیف… که دوست پسرش به خاطر بداخلاقی و بیشخصیت بودنش رهایش کرده بود و یک زن عقدهای کامل بود. مرض شهوت او را دیوانه کرده بود و از ایرانیها تنفر داشت». شاه وقتی به سن دوازده سالگی پدرش او را برای تحصیل به غرب فرستاد و شاه در مدرسه “له روژه” سوئیس به مدت پنج سال دوره دبیرستان خود را تحت تربیت مربیان غربی طی کرد. وقتی ولیعهد به ایران بازگشت تاثیرغرب درچهره محمدرضا کاملا پيدا بود. به روایت اشرف: بلافاصله متوجه شدم که او چقدر تحت تربیت اروپا و آداب و رسوم غربی قرار گرفته است؛ چه اينكه برادرم قبل از عزیمت از تهران با وجود آنکه طبیعتی آرام داشت؛ گاهی هم حرکات خشنی از او دیده میشد. مثلا هر وقت به هیجان میآمد به درخت آویزان میشد یا با اسبش تا داخل خانه میآمد، اما حالا طرز رفتارش کاملا اروپایی شده بود؛ البته این سخن علاوه برتاثیر غرب در محمدرضا غربزدگی اشرف را نیز میرساند؛ چه اینکه میپندارد رفتار شریرانهی محمدرضا در کودکی از آداب ایرانی او سرچشمه میگیرد و آرامش بعدی از ادب اروپایی او!
بازگشت محمدرضا همزمان با اجرای خشن حجاب و تسریع هرچه بیشتر غربی کردن فرهنگ ایران بود و درست زمانی بود که محمدرضا دوران رشد خود را آغاز کرده بود، یعنی دوران جوانی محمدرضا هم زمان شده بود با زمانیکه به اعتراف اشرف؛ خاندان پهلوی به خاطر انتخاب غرب به عنوان الگوی پیشرفت و تحول چه مخالفتی را به جان خرید.
محمدرضا بعد از سقوط پدر، به کمک انگلیس و آمریکا به پادشاهی رسید. انگلیس و آمریکا توانستند نیروهای شوروی را از ایران خارج کنند و در سال 1332سازمان جاسوسی این دو قدرت غربی تاج و تخت او را بازگرداندند و این میتوانست بینش شاه را نسبت به غرب پرجاذبهتر کند. تصادفی نبود که محمد رضا یک سال بعد در سال 1333 رسما اعلام کرد: شیوه زندگی غربی با الگوی ارزشهای اسلامی ما هماهنگ است. سپس اعلام کرد: غربی کردن آرمان ماست و منافع ایران در اتحاد با غرب به بهترین وجه تامین میشود. شاه در زندگی خصوصیاش نیز چنان غربگرا شده بود که تنها موسیقی و فیلمهای غربی مورد علاقهاش بود.
او به خانم مارگارت لاینگ گفت: فیلمهای وسترن را دوست دارد که یکی دو تا صحنه هم داشته باشد، درمورد موسیقی هم ازموزیک والس اشتراوس و سایر موزیکهای کلاسیک از شوپن، چایکوفسکی و…لذت میبرد. شاه چنان در غربزدگی پیش رفت که ایدئولوژی حکومتش را منطبق با ایدئولوژی بلوک غرب اعلام کرد و معتقد بود: ایران از لحاظ ایدئولوژی به اردوگاه قدرتهای دموکراتیک غربی وابسته است. او این پندار باطل را تا پایان عمر به همراه داشت و در لحظات واپسین روزهای حیاتش نوشت: پس از سیوهفت سال سلطنت خیال میکردم ایران را از چنین بلاهایی رهانیده و سیستمی غربی را بنیاد کردهام.
بینش غربگرایانه شاه موجب فاصله گرفتن از مردم ایران و احساس نزدیکی روانی با غربیان شد. شاید خاطرهای از سولیوان سفیر آمریکا در ایران درهنگام یک مانور هوایی در نزدیکی طبس درملاقاتش با شاه، شخصیت همساز با غربیها و بیگانگی با هموطنانش را نشان بدهد: «در نزدیکی جایگاه یک تریلر مجهز به دستگاههای تهویه توقف کرده بود؛ در حالیکه سایرین به طرف جایگاه میرفتند. شاه مجددا از من دعوت کرد که تا شروع برنامه داخل تریلر استراحت کنیم. در داخل تریلر شاه یقه بسته خود را باز کرد و بدون تکلف شروع به گفتوگو درباره مسائل مختلف نمود. کمی بعد با زدن پشت در به شاه علامت دادند که هواپیماها نزدیک میشوند و نمایش هوایی به زودی آغاز خواهد شد. دریک لحظه شاه از جای برخاست. لباسش را مرتب کرد و ناگهان چنان تغییر قیافه داد که آن صحنه را هرگز فراموش نمیکنم، شاه دریک چشم برهم زدن از صورت میزبان بیتکلف ومتبسم و مهربانی که لحظهای پیش با هم صحبت میکردیم به صورت یک سلطان مستبد با قیافهای خشک وآهنین درآمد.» طبیعی این بود که شاه با فرماندهانش باید بیشتر احساس راحتی و خودیت میکرد تا سفیر آمریکا، ولی حالت او کاملا برعکس بود.
بیشک شخصیت روانی وغربزده شاه و نداشتن پایگاه در داخل و نظام بینالمللی موجب شد تا شاه سیاستی وابسته به غرب را بر مردم ایران تحمیل کند.
چهارده سال رقابت ایدئولوژیک شیعه درایران (1343-1356) روح الله حسینیان –مرکز اسناد انقلاب اسلامی،ص 286-291
خسته نباشی پهلوان با این مقاله ات. من سوسک شدم.